کریپکنشتاین، پارادوکس شکاکانه و راه‌حل آن

سول کریپکی در سال ۱۹۸۲ کتابی نوشت با عنوان ویتگنشتاین در باب قواعد و زبان خصوصی۱(WRPL) و در آن سعی کرد دو مسئله‌ی مهم ِمطرح در پژوهش‌های فلسفیِ (PU) ویتگنشتاین، یعنی مباحث «پیروی از قاعده» و «استدلال زبان خصوصی» را ــ آن‌گونه که به نظر خودش آمده است (WRPL:viii, 5) ــ بررسی کند. خوانش کریپکی از پژوهش‌ها خوانشی غیرتفسیری، خاص، مبتکرانه و البته نسبتاً رادیکال است و برخی مبانی حوزه‌های معناشناسی، فلسفه‌ی ریاضیات و فلسفه‌ی ذهن را مورد بحث قرار می‌دهد. خاص بودن تفسیر کریپکی در‌‌ همان آغاز کتاب مشخص می‌شود، آنجا که او معتقد است بندهای موسوم به استدلال زبان خصوصی، یعنی 243-315§§PU:، برخلاف تفاسیر‌ غالبی که تا آن زمان از آن‌ها شده بود، اساساً باید بر اساس مباحث پیروی از قاعده بررسی شوند (WRPL:vii, 2). عنوان جعلیِ «کریپکنشتاین» نیز از آن رو مصطلح شده که آمیختگیِ کم‌وبیش تمایزناپذیرِ آراء شخصِ کریپکی از دیدگاه‌های ویتگنشتاین در این کتاب را نشان دهد.

ساختار اصلی استدلال کریپکی ــ یا بهتر است بگوییم: استدلال زبان خصوصی در نظر وی ــ بدین شکل است که مسئله‌ای مشخص (به ‌قولِ هیوم، پارادوکسی شکاکانه) در خصوص «مفهوم قاعده» مطرح و در ‌پی‌اش راه‌حلی شکاکانه ارائه می‌شود. کریپکی معتقد است که گرچه در نگاه نخست دامنه‌ی شمول این مسئله صرفاً قواعد ریاضی و زبان احساسات است (ibid:4, 7)، در واقع این مسئله تمامی کاربردهای معنادارِ زبان را در خود درگیر می‌کند (ibid:62).

کریپکی استدلالش را با تبیین مفهوم قاعده شروع می‌کند و این کار را با استفاده از یک مثال ساده انجام می‌دهد: عملیات «جمع» (”+“، plus) در ریاضی. همه‌ی ما تا به حال بارها اعدادی را با هم جمع بسته‌ایم. نکته‌ اینجاست که گرچه ما فقط تعداد محدودی جمع انجام داده‌ایم (تناهیِ کاربرد)، قاعده پاسخِ تعدادی نامحدود از محاسبات را تعیین می‌کند (ibid:7, 8). در ادامه کریپکی فرض را بر این می‌‌گذارد که ما تا‌ به‌ حال اعداد بزرگ‌تر از 57 را جمع نبسته‌ایم و بر این اساس قاعده‌ی دیگری را معرفی می‌کند: قاعده‌ی «مَجع» (”±“، quus):

 x ± y = x + y , if x , y < 57

در غیر این صورت = 5     

و حال مسئله‌ای شکاکانه پدید می‌آید: ما چگونه تشخیص می‌دهیم که کاربردهای قبلی‌مان که گمان می‌کردیم «جمع»اند، در واقع «مجع» نبوده‌اند؟ و اگر چنین بوده‌اند، پس پاسخِ 68+57 (به‌عنوان عملیاتی که تا ‌به‌ حال انجام نداده‌ایم) باید بشود 5 و نه 125! (ibid:9) وانگهی تا ‌به ‌حال اساساً از کدام قاعده پیروی می‌کرده‌ایم؟ باید از کدام قاعده‌ پیروی کنیم؟ و توجیهِجوابمان چیست؟

ادعای شکاک این است که هیچ واقعیتی در گذشته‌ی من، نه در ذهنم و نه در رفتارم، نمی‌تواند کاربردهای بعدیِ این قاعده را تعیین کند (ibid:13، م.ک. 201§:PU). کریپکی معتقد است که می‌توان این پارادوکس را به کل زبان تعمیم داد؛ مثلاً من گمان می‌کنم که واژه‌ی «میز» را طوری یاد گرفته‌ام که می‌شود آن را در آینده در مواردی بی‌شمار به ‌کار برد، و بنابراین از این واژه در موقعیت‌هایی جدید استفاده می‌کنم، مانندِ وقتی‌ که‌ اولین بار وارد محوطه‌ی برج ایفل می‌شوم و می‌بینم که یک میز زیر آن قرار دارد. حال آیا می‌توانم جواب شکاکی را بدهم که فرض می‌گیرد در گذشته منظور من از «میز» «زیم» بوده است، آنجا که «زیم» تعریف می‌شود به هر چیزی که میز است و زیر ِبرج ایفل نیست! (WRPL:19) نتیجه‌ی این تعمیم گسست معنایی کل زبان است، زیرا شبهه‌ی شکاک به کاربرد فعلی قاعده هم سرایت می‌کند.

پس از طرح پارادوکس، کریپکی سراغ برخی پاسخ‌های احتمالی آن می‌رود و سعی می‌کند نابسندگی آن‌ها را نشان دهد:

پاسخ نخست؛ من در گذشته عمل «جمع» را بدین ترتیب یاد گرفته‌ام که طرفین آن را قبل و بعد از عملیات شمرده‌‌ام، و سپس یک تابع یا الگوریتم ساده کشف کرده‌ و با تعمیمش به موارد پیچیده‌تر رسیده‌ام. پس مبنای عملیاتِ «جمع» عملِ شمردن است. اما شکاک می‌تواند بپرسد که از کجا معلوم که آنچه شما گمان می‌کردید «شمردن» است «مِشُردن» نبوده است، آنجا که «مشردن» یعنی شمردن مگر اینکه طرفینِ جمع از 57 بزرگ‌تر باشند؟! و این دور باطل همه‌ی راهکارهای این‌چنینی را شامل می‌شود.

پاسخ دوم مبتنی بر تمایزی است میان حالات ذهنیِ occurrent [حاضر، فعلی] و dispositional [مسبوق به گرایش، مایل] (ibid:22)؛ ادعا می‌شود که نبود واقعیتی ناظر به تمایز میان plus و quus (نبودِ قاعده‌مندی کاربرد) مفروض بر این است که اینجا حتماً باید حالتی ذهنی حاضر باشد، در ‌حالی‌ که وجود گرایش به آن عملْ کافی و البته موجود است. کریپکی این پاسخ را با دلایل زیر به چالش می‌کشد:

  1. تمایز میان حالات ذهنیِ حاضر و حالات مسبوق به گرایش بنا دارد با ارجاع به یک گرایش از مشکلِ تناهیِ اقدام‌های عملی من در گذشته فارغ شود. اما ایراد کار آنجاست که نه‌تنها اقدام عملیِ فعلی و گذشته‌ی من بلکه کل گرایش‌های من متناهی است.
  2. به‌علاوه این تمایز از تبیین اشتباه در محاسبه ناتوان است؛ زیرا کاملاً محتمل است که ذهن ما گاه و بیگاه به اشتباه گرایش داشته باشد. نکته در این است که «رابطه‌ی معنا و قصد [فعلی] با کاربردِ بعدی هنجاری است، نه توصیفی» (ibid:26). در اینجا به یک توجیه نیاز است. ما لازم است این را تبیین کنیم که چه لزومی دارد[should]بگوییم 125 و نه این را که خواهیم [will]گفت 125.

سومین پاسخ تحت تأثیر نظریاتی در فلسفه‌ی علم به میان می‌آید. این ایده مطرح می‌شود که ذهن ما در پاسخ به 68+57 ساده‌ترین فرض را در نظر می‌گیرد. کریپکی معتقد است، گذشته از نسبیت سادگی و دشواری تعریفش، پارادوکس شکاکانه اساساً مسئله‌ای معرفت‌شناختی نیست. شکاک می‌گوید که هیچ واقعیتی وجود ندارد که مشخص کند منظور من از این عملِ واحد «جمع» بوده است یا «مجع»، پس وی ماهیت فرض‌ها را زیر سؤال می‌برد و اساساً کار به مقایسه‌ی فرض‌ها نمی‌کِشد (ibid:38-9).

اما چهارمین پاسخ به پارادوکس؛ برخی کیفیاتِ ذهنی [qualia] هستند که با درون‌نگری [introspection] قابل‌‌شهودند. چرا نگوییم مراد کردنِ «جمع» نیز همراه با (یا همچون، یا عیناً) یک تجربه‌‌ی یگانه و تقلیل‌ناپذیر (مثل درد، خارش، تهوع و …) است و به همین دلیل نمی‌توان برای آن توجیه آورد؟ کریپکی می‌گوید: اما تمام این شرایط می‌تواند با مراد کردنِ «مجع» هم سازگار باشد. ضمناً ما آشکارا هیچ تجربه‌ی درونی‌ای از معنا نداریم (ibid:44).

راه‌حل پارادوکس و استدلال زبان خصوصی

کریپکی بخش نخست کتاب را به طرح پارادوکس شکاکانه و رد پاسخ‌های احتمالی آن اختصاص داد و حال در بخش دوم سعی می‌کند با استفاده از استدلال زبان خصوصی و بعضی از دیگر از ارکان فلسفه‌ی متأخرِ ویتگنشتاین به این پارادوکس «پاسخ» بدهد (ibid:53). اما او نخست به جمع‌بندی پیامدهای پارادوکس می‌پردازد:

  • نفی هرگونه معنا در هر واژه‌ای
  • امکان هر تفسیری از هر قصدیت معنایی و در‌ نتیجه عبث شدنِ هر تطبیق یا تضاد (ibid:55)
  • امتناع (نه صرفاً ناموجه یا نامعقول بودنِ) کلِ نظام زبان، کل مفهوم‌سازی (ibid:62)
  • پارادوکس پیروی از قاعده رادیکال‌ترین و بنیادی‌ترین مسئله‌ی شکاکانه‌ی کل تاریخ فلسفه است، بدین دلیل که حال دیگر مسئله این نیست که چگونه می‌توانیم نشان دهیم زبان خصوصی ناممکن است، بلکه این است که چگونه می‌توانیم نشان دهیم که زبان و معنا اساساً ممکن‌اند (ibid:60).

در این مرحله، کریپکی نخست میان راه‌حل قطعی و سرراست [straight] و راه‌حل شکاکانه فرق می‌گذارد: راه‌حل قطعیِ یک مسئله آنجایی موضوعیت دارد که نشان دهیم بررسی دقیق‌تر ثابت می‌کند آن مسئله غیرموجه است، اما راه‌حل شکاکانه با اعتراف به بی‌پاسخ بودنِ ادعاهای منفیِ شکاک می‌آغازد و د عین حال می‌گوید عمل و عقیده‌ی معمول ما توجیه‌پذیر است، زیرا برای این کار نیازی به توجیه و دفاعی یقینی نیست (و حتی گاهی اصلاً به توجیه هم نیاز نیست!) (ibid:87-8؛ PU:§289). کریپکی باور دارد که در بخش اول کتاب نشان داده است پارادوکس شکاکانه هیچ پاسخ قطعی و قانع‌کننده‌ای ندارد و لذا باید در پی راه‌حلی شکاکانه بود، چیزی که به‌زعم کریپکی، خودِ ویتگنشتاین هم با آن همراه است: راه‌حل او با توافق بر سرِ فقدان «واقعیتی فرادستی» [superlative fact] در مسئله‌ی معنا شروع می‌شود (WRPL:65؛ PU:§192).

کریپکی جزئیات این راه‌حل را در مقایسه با برخی ایده‌های محوری تراکتاتوس تعریف می‌کند: تراکتاتوس معنای گزاره‌ها را با بیانِ شرایط صدق (truth-condition) آن‌ها برابر می‌داند. اما در پژوهش‌ها پرسش از شرایط صدق با این دو پرسش عوض می‌شود: تحت چه شرایطی ممکن است قسمی از واژه‌ها به‌ شکلی مناسب اظهار (یا انکار) شوند؟ و با فرض پاسخ به پرسش نخست، نقش و کارکرد آن اظهار (یا انکار) تحت آن شرایط در زندگی ما چیست؟ (WRPL:72-3) بدین ترتیب کریپکی بدیلی برای نظریه‌ی معنای شرط صدقی ارائه می‌کند، دیدگاهی مبتنی بر شرایط اظهار [assertability condition] یا شرایط توجیه [justification condition] (ibid:74). در این دیدگاهِ بدیل هر ادعایی درباره‌ی معنا، نسبت به خود زبان، درونی [internal] است (ibid:77).

اگر با این نگاه به سراغ پارادوکس شکاکانه برویم، مشخص می‌شود که آنچه نشان می‌دهد منظورِ ما از قاعده‌ی ”+“ «جمع» بوده است یا «مجع» نه قصد و نیت درونی فرد ــ نیت فعلی یا پیشین ــ بلکه کاربرد این قاعده تحت شرایطی مشخص است؛ لازمه‌‌ی توجیه یک اظهارْ مطابقت با شرایط یک یا چند بازی زبانی است. این بازی زبانی، به‌خاطر نقشش در اَشکال زندگی ما، تحت شرايطی معين، جواز به اعتبار اين گفته می‌دهد که فرد از نشانه‌ایْ چنين و چنان معنایی را مراد می‌کند (از چنين و چنان قاعده‌ای پیروی می‌کند)، يا اينکه کاربرد فعلی يک واژه یا جمله از جانب او با آنچه در گذشته مراد کرده است مطابقت دارد. اين حکایت از آن دارد که نقش مذکور، و آن شرايط، مبتنی بر ارجاع به يک اجتماع [community] است. آن‌ها در مورد فردی تنها و ايزوله‌ کاربرد ندارند (ibid:79, 88-9).

پس وقتی به بررسی قواعد و شرایط توجیه می‌پردازیم:

  • لزومی ندارد به‌نحو پیشین به قواعد نگاه کنیم (م.ک. ibid:93).
  • مهم شرایط و نقش عملی زبان است و نه آنچه باید (ought) اجرا کنند.
  • به دنبال شرایط ضروری پیروی از قاعده نیستیم. این نگاه همان راه‌حل قطعی برای پارادوکس خواهد بود، راه‌حلی که وجود ندارد (ibid:86-7). البته کریپکی مدعیِ ابهام و نسبیت در مفهوم قواعد نیست (ibid:82)، بلکه می‌خواهد بگوید که هرگونه امر ذهنی از تعیین کاربرد قواعد ناتوان است.

با این اوصاف، طرح بحث پیروی از قاعده در بافتار اجتماع شقوق مختلفی خواهد داشت:

  • مشروط‌ شدن به تصحیح از جانب دیگران؛ عمل مطابقِ «انتظار» دیگران (ibid:93)
  • عدم ابتناء توجیه بر تفسیرها و قصدیت‌های معنایی فردی
  • تمایز میان پیروی از قاعده، پیروی از قاعده‌ای دیگر، عدم پیروی از قاعده، و اشتباه در پیروی از قاعده (ibid:89).

کریپکی معتقد است در این نگاه جدید به بحث پیروی از قاعده باید روابط شرطیِ مستتر در این پیروی را به شکل عکس نقیض [contrapositive] فهمید. مثلاً در این گزاره که «اگر احمد از ”+“ جمع را در مد نظر داشته باشد، پس اگر کسی از او پاسخِ ”68+57“ را بپرسد، پاسخش ”125“ خواهد بود» گمان می‌کنیم نوعی علیت در کار است، در حالی ‌که ما صرفاً با نوعی قاعده‌مندی سروکار داریم: «اگر کسی از احمد پاسخِ ”68+57“ را بپرسد و او به ”125“ نرسد، ما نمی‌توانیم اظهار کنیم [= تأیید کنیم] که او از ”+“ جمع را در مد نظر داشته است». به زبان منطق:

P → Q ├ ~ Q → ~ P

 پس بازیِ پیروی از قاعده سه مفهوم محوری دارد:

  1. توافق [agreement]؛ چنین توافقی شرط ضروری‌ برای اِسناد به‌کارگیریِ قواعد و مفاهیم به همدیگر است. اشتباهات و مواردِ عدم توافق نیز در حاشیه‌ی همین توافق جمعی جای می‌گیرند (ibid:96).
  2. شکل زندگی [form of life]؛ یعنی مجموعه واکنش‌هایی که با آن‌ها موافقیم و نحوه‌ی تنیدگی آن‌ها در فعالیت‌های ما. بر همین اساس (حداقل منطقاً) متصور است که جامعه‌ای وجود داشته باشد که در آن کسی از ”+“ مجع را مد نظر داشته باشد و این کاملاً مطابق با قاعده باشد، جز آنکه در این صورت شکل زندگی وی نیز می‌بایست متفاوت می‌بود، چیزی که ما هیچ درکی از آن نداریم («اگر یک شیر می‌توانست سخن بگوید، ما حرف‌هایش را نمی‌فهمیدیم» (PU:225)).
  3. معیار: توافقْ معیار می‌طلبد و معیار نمی‌تواند فردی باشد؛ معیار باید قابل‌ارزیابی [surveyable] باشد؛ البته گاه هیچ معیار همگانی‌ای وجود ندارد (WRPL:107-9). اگر معیارْ فردی باشد مرزی میان «پیروی از قاعده» و «باور به پیروی از قاعده» وجود نخواهد داشت. از طرف دیگر، لزومی ندارد معیارْ رفتار خارجی یا طبیعی باشد و این راه را بر تفسیری آزاد و باز [liberal] از استدلال زبان خصوصی فراهم می‌کند: رد این تلقی غلط که معیار آن چیزی خواهد بود که همه‌‌ی مردم می‌گویند یا معتقدند؛ «این نه توافق در عقاید بلکه توافق در شکل زندگی است» (PU:§241).

و سخن نهايی اثر اين است که گرچه غالباً استدلال زبان خصوصی را استدلالی عليه امکان زبانی غير‌قابل‌فهم برای ديگران دانسته‌اند، اما در اینجا استدلال عليه «الگوی خصوصیِ» پيروی از قاعده است که بنيادی‌تر است و اگر زبان خصوصی، به معنای اول، رد می‌شود به دليل ابتنائش بر اين الگوست (WRPL:106).

منابع:

– Kripke, S. (1982). Wittgenstein on Rules and Private Language: An Elementary Exposition. Massachusetts: Harvard University Press.

– Wittgenstein, L. (1958). Philosophische Untersuchungen (Philosophical Investigations). 2nd ed. Oxford: Basil Blackwell.

منابعی برای بررسی (و نقدِ) تفسیرِ کریپکی:

– Hacker, P.M.S & Baker, G. (1984). Investigations: Scepticism, Rules and Language. Oxford: Blackwell.

– Kusch, M. (2006). A Sceptical Guide to Meaning and Rules: Defending Kripke’s Wittgenstein. Chesham: Acumen.

– McGinn, C. (1984). Wittgenstein on Meaning: An Interpretation and Evaluation.Oxford: Blackwell.

– Miller, A. & Wright, C. (Eds.). (2002). Rule-Following and Meaning. Montreal & Kingston: McGill-Queen’s University Press.


1- Wittgenstein on Rules and Private Language

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

X